• وبلاگ : بيمرغ .گناباد
  • يادداشت : بيمرغ و بهار 88
  • نظرات : 5 خصوصي ، 9 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ميدانم
    ميدانم
    مسافر خورشيد که شدي ،چشمم لرزيد...آستانه ي اتفاق بود! خورشيد را به يکي عصيان سترگ ، نشانه رفتي...
    ميدانم
    ميدانم
    رعد در چشم تو بود وقتي چهره خورشيد به خون نشست.
    مهرباني در تو بود وقتي که باد ،آسمان نگاهت را پاره پاره کرد و تو بر مزار ثانيه هاي بي رمق گريستي!
    آسمان در تو بود، وقتي خودت را شقه شقه ميکردي و باري خورشيد را به يکي عصيان سترگ نشانه ميرفتي!
    خورشيد نشانه بود...خورشيد، مام ثانيه هاي بي رمق تکراري...! خورشيد نشانه بود.

    مهربان! خورشيد را خوش نشسته اي. غريب نيست اگر روزي نشانه شوي!