ميدانمميدانممسافر خورشيد که شدي ،چشمم لرزيد...آستانه ي اتفاق بود! خورشيد را به يکي عصيان سترگ ، نشانه رفتي...ميدانمميدانمرعد در چشم تو بود وقتي چهره خورشيد به خون نشست.مهرباني در تو بود وقتي که باد ،آسمان نگاهت را پاره پاره کرد و تو بر مزار ثانيه هاي بي رمق گريستي! آسمان در تو بود، وقتي خودت را شقه شقه ميکردي و باري خورشيد را به يکي عصيان سترگ نشانه ميرفتي!خورشيد نشانه بود...خورشيد، مام ثانيه هاي بي رمق تکراري...! خورشيد نشانه بود.مهربان! خورشيد را خوش نشسته اي. غريب نيست اگر روزي نشانه شوي!