• وبلاگ : بيمرغ .گناباد
  • يادداشت : بيمرغ و بهار 88
  • نظرات : 5 خصوصي ، 9 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زري جون 

    قاصدک شعر مرا از بر کن،برو آن گوشه باغ،سمت آن نرگس مست،و بخوان در گوشش،وبگو باور کن،يک نفر ياد تو را،لحظه اي از ياد نخواد برد

    دست گلت درد نکنه مريم جون منکه وقت اين کارا رو ندارم ولي تو تا ميتوني وبلاگ و پربارترش کن

    اميدوارم هميشه موفق باشي.

    خدايا حكمت قدمهايي را كه برايم بر ميداري آشكار كن تا درهايي را كه به سويم
    ميگشايي ندانسته نبندم و درهاييكه به رويم ميبندي به اصرار نگشايم

    دوست عزيزت زهرا

    در کلبه تنهايي من چيزي جز انتظار نيست . ديوار هاي کلبه ام ديگر واژه هاي انتظار را خوب نمي فهمند . پنجره کلبه ام به روح پاييزي عادت کرده است و مي داند ، از اشکهايم مي فهمد که انتظارم براي کيست . نيلوفر هاي کنار پنجره ام براي آمدنت دست دعا بلند کرده اند . کبوتر سفيد بام کلبه ام مي داند انتظار تو را مي کشم . مي رود تا شايد خبري را برايم بياورد ولي هرگاه باز مي گردد در چشمانش سنگيني غمي را حس مي کنم ، چيزي نمي گويد و پر مي کشد . مي داند اگر بگويد خبري از مسافر تو نبود اشک هايم سرازير مي شوند . من به شقايق هايم آب نمي دهم آنها با اشکهايم پرورش يافتند .

    آسمان را خبر کردم که هرگاه پرتو هاي عشقت را به من تابيدي آفتابي شود ولي سالهاست که آسمان دهکده ام ابري است و مي بارد . اي بهاز زندگيم ! بيا ، بيا تا پنجره ام از من خسته نشده ، بيا تا گلهايم با من قهر نکرده اند . بيا تا کبوترم حرفي براي گفتن داشته باشد ، بيا تا آسمانم آفتابي باشد ، بيا و به اين انتظار پايان ده .

    مريم خانم

    با تبادل لينك موافقين

    اگه موافقين بهم بگين

    لينك من با اسم دست به كار ودل با يار

    baranbahar121.blogfa.com

    ميدانم
    ميدانم
    مسافر خورشيد که شدي ،چشمم لرزيد...آستانه ي اتفاق بود! خورشيد را به يکي عصيان سترگ ، نشانه رفتي...
    ميدانم
    ميدانم
    رعد در چشم تو بود وقتي چهره خورشيد به خون نشست.
    مهرباني در تو بود وقتي که باد ،آسمان نگاهت را پاره پاره کرد و تو بر مزار ثانيه هاي بي رمق گريستي!
    آسمان در تو بود، وقتي خودت را شقه شقه ميکردي و باري خورشيد را به يکي عصيان سترگ نشانه ميرفتي!
    خورشيد نشانه بود...خورشيد، مام ثانيه هاي بي رمق تکراري...! خورشيد نشانه بود.

    مهربان! خورشيد را خوش نشسته اي. غريب نيست اگر روزي نشانه شوي!

    سلام مريم خانم

    خيلي خوشحال شدم که وبلاگ شما رو ديدم

    من حسين هستم از بيدخت

    يه جورايي همشهري هستيم.وبلاگتون هم خيلي قشنگه.از من هم سر بزنين.

    لينك شده ايد
    + ......م 
    خيلي خوشحال شدم از اينکه بعد از مدت ها وبلاگتونو به روز کرديد. اميدوارم با دست به قلم خوبي که داريد در ادامه اين مسير موفق باشيد

    سلام خسته نباشيد

    خوشحال مي شم به من هم سري بزنيد

    من براي تبادل لينك آماده ام

    با تشكر